نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

نازنین زهرا

داداش کوچولوی من

نازنین زهرا  چند ماهی میشه که صاحب یه داداش نازنازی شده درست در 22 بهمن ماه 94 . امیر مهدی اسم داداش کوچولوی نازنازیه ماست . خدا رو شکر نازنینم امیر مهدی کوچولوی ما رو خیلی دوست داره و اصلا حسادت نداره و علت اینکه من اصلا فرصت نکردم وبلاگ دخترم رو بروز کنم  همین بود  خدا رو شکر بخاطر هدیه های آسمانیش به ما  انشالاه که همیشه در زیر سایه الطاف الهی باشند  و سالیان سال با خوشی زندگی کنند . الهی آمین . ...
27 تير 1395

نازنینم

خیلی وقته به وبلاگ دختر نازم  سر نزدم  این روزها خیلی درگیرم  عزیز دلم مامان و ببخش که اینقدر سرش شلوغه انشالاه که بزودی بری مدرسه و خودت بیایی و از خاطراتت بنویسی  ، امسال گل من پیش دبستانی خواهد رفت  و من کلی عکسهای نازشو اینجا می ذارم  انشالاه .   ...
15 مرداد 1394

اولین کارنامه

نازنین زهرا خانم ما اولین ترم کلاس زبانش رو به پایان رسونده و ترم دومش رو شروع کرده است  دخترم تو اولین امتحان عمرش نمره کامل رو گرفت و چند روز پیش هم  که کارنامه اش رو از آموزشگاه زبانش گرفتم فهمیدم نفر اول کلاسشون شده  بعدا سر فرصت عکس اولین کارنامه اش رو می گذارم  هم اینجا تا بعدها ببینه (زمانی که کارنامه فارغ التحصیلیش از دانشگاه انشاالله دستش بود )  به امید آن روز  امیدوارم همیشه جزء نفرات اول باشی تو تمام مراحل زندگیت دختر نازم ...
19 دی 1393

دختر داشتن یعنی ......

دختر داشتن یعنی کمدی پر از دامن های رنگی و چین چینی دختر داشتن یعنی اتاقی پر از عروسکهای ریز و درشت دختر داشتن یعنی یه میز توالت پر از کشها و گل سرهای رنگی رنگی دختر داشتن یعنی پچ پچ های شبانه مادر و دختر دختر داشتن یعنی لاکهای رنگی دختر داشتن یعنی رنگهای شاد شاد شاد دختر داشتن یعنی خریدهای خیلی زیاد و قشنگ دختر داشتن یعنی جلوی همه مغازه ها ایستادن دختر داشتن یعنی رقص و خنده های از ته دل و موهای بلند و لباسهای زیبا و کمد پر از لباس و ناخنهای همیشه لاک زده و گوشواره و تل و . . . دختر داشتن یعنی همه چی و در یک کلام یعنی عشق ازت ممنونم که دختر شدی و ازت ممنوم که بهم دختر...
30 آبان 1393

دوستی

دیشب نازنین اومد با من نماز بخونه , بعد از نماز بهش گفتم دخترم با خدا جون حرف بزن و هرچی دلت می خواد بهش بگو تا بهت بده نازنین : مامان چرا خدا بی بی سارینا رو مردونده ؟ ( سارینا دختر همکارمه که نازنین خیلی دوستش داره و هم سنشه )چرا خاک روی اون ریخته ؟! من : کی گفته مامان جون ! نازنین : سارینا میگه ....تازه بی بی برای سارینا پرتقال پوست می کنده  سارینا دلش برای بی بی تنگ میشه خودش گفته من : دخترم همه آدمها یک روزی باید برند پیش خدا جون , بی بی هم الان رفته پیش خدا تو بهشت اونجا خیلی قشنگه مامان دخترم به درد دلهای کودکانه سارینا گوش داده و ناراحت شده بود   از مامان سارینا پرسیدم فهمیدم بی بی همون مادرب...
24 مهر 1393

شروع کلاسها

دختر نازم  از این هفته کلاسهاش شروع میشه دیگه رسما نازنین زهرا خانمی چهار ساله ما میتونه تو کلاسهای آموزشی شرکت کنه  , فردا 12 مهر ماه باید بره به کلاس زبان شنبه ها و دوشنبه ها و روزهای فرد هفته هم باید بره کلاس شنا  از 11 تا 12 ظهر و بعد از ظهر روزهای فرد هم کلاس قران  البته یکی از مزایای مادر شاغل داشتن بزرگ شدن بچه تو مراکز آموزشیه  گاهی وقتها دلم برای دخترم میسوزه  که طفلی از هفت ماهگی همش تو مهد بوده و حالا هم که ....  امیدوارم  روزی برسه که دخترم از دانشگاه رفتنش تو وبلاگش بنویسه ...
11 مهر 1393