نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

نازنین زهرا

كلاس قران

نازنين زهرا خانمي من الان حدود يك ماه و نيمي ميشه كه ميره كلاس قران و حسابي ذوق ميكنه و پز ميده پيش دوستاش كه من ديگه بزرگ شدم و مي تونم قران بخونم و...خلاصه الان دختر نازم مي تونه سه تا سوره توحيد و كوثر و ناس رو از حفظ بخونه . اميدوارم كه قران حافظ ونگهدار همه فرشته كوچولوهاي ما باشه انشاالله.   ...
28 خرداد 1393

عید 93

سلام بعد از مدتها بالاخره تونستم بیام به وبلاگ دخترم  ، آخه تازه از مسافرت برگشتیم ، تو این بیست و خورده ای روز  حسابی خو ش گذشت همه فامیل رو دیدیم  اولش که با بوی عید و بهار شروع شد و سوالهای مداوم نازنین که مامان پس عمو نوروز کو ؟ کی میاد ؟ و بعدش هم که با بارش غیر منتظره برف و درست کردن آدم برفی و کلی ذوق زده شدن نازنین خانم ، خلاصه عید امسال هم اومد و گذشت با همه خوشیهاش امیدوارم که سال پر از شادی و سلامتی برای همه مون باشه و پر از خیر و برکت برای همه مردم دنیا .   ...
23 فروردين 1393

جشن 92 مهد ستارگان

خیلی وقته به وبلاگ دخترم سر نزده بودم این روزها خیلی در گیر کارم  بودم و همین طور خونه تکونیه آخر سال ، امروز هم که بیست و دوم اسفند نود و دوست صبح با نازنین رفته بودیم مهد ستارگان تا تو جشن پایان سال شون شرکت کنیم نازنین خانم هم به همراه بچه ها شعری رو که تمرین کرده بودند خوندند و بعد هم همشون گروهی ورزش هر روزه صبحگاهیشون رو با شعرش اجرا کردند و خیلی خلاصه به هممون خوش گذشت قرار بود مثل پارسال بریم تو پارک تا بصورت اردو برگزار بشه ولی دیشب هوا بشدت بارانی بود به همراه رعد و برقهای شدید برای همین جشن تو مهد برگزار شد بعدا سرفرصت عکسای نازی و میزارم تا براش ماندگار بشه .    ...
22 فروردين 1393

خوشا به حالت

این متن رو جایی خوندم و خوشم اومد : بی خیال نداشته هایت ...  بی خیال دلتنگی هایت ...    بی خیال هر چه که خیالت را نا آرام میکند  ...    به من بگو ببینم .... امروز نفس کشیده ای ؟   آری ؟   پس خوشا به حالت .         ...
16 بهمن 1392

قصه گویی برای نازی

نازنین زهرا عاشق اینه که موقع خواب بهش قصه بگم اونم نه یکی  نه دو تا بلکه من بیچاره هروقت که نازنین میگه مامان قصه بگو عزا می گیرم  چونکه میدونم تا ده بیست تا قصه براش نگم ول کن نیست ! تازه موضوع قصه ها رو هم خانم خودش انتخاب میکنه ! مثلا میگه مامان قصه حبه انگور و که نمی خواست شامپو بزنه و گریه میکردددددددد! اونو بگو ! یا مامان قصه شنل قرمزی رو که گم شده بود گریه کرده بود اونو بگو ! یا قصه می می نی را که تو عکاسی نمی خندید و مامانش ناراحت شده بود اونو بگو ! ( دقیقا کاری که خودش تو عکاسی کرده بود ! ) و.....معمولا هم همه کارهایی را که خودش دوست نداره بکنه رو به نوعی به شخصیتهای تو قصه ها که می می نی بیچاره و حبه انگور و شنل قر...
24 دی 1392

طبل نازی !

هفته پیش هفته رست دایی دایی نازنین بود (دایی اصغر)واومده بود پیش نازی   تواین هفته نازنین حسابی با تبلت دایی بازی کامپیوتری کرد  دیشب بابای نازنین بهش گفت : نازنین به ،خدا جون بگو ،برای بابا زیاد پول بده تا بابا برات تبلت بخره نازنین  : بابا دارم  که !،خونه مامان جونه ! من :نازنین چی خونه مامان جونه؟ نازنین :خوب طبلم که دایی برام خریده بووووووود! تو برام نیاوردییییییییی! یادته !  (منظورش به طبلی بود که ایام محرم داییش براش خرید ه بود ومن با خودمون نیاوردمش چون خیلی جاگیر بود ) من و دایی و بابای نازنین بهم نگاه کردیم و          &n...
23 دی 1392

اصطلاحات نازنین زهرا

اصطلاحات و کلماتی که نازنین زهر ا زیاد استفاده میکنه : پنک بنزین (پمپ بنزین ) کنگازه و کنگازه (شعریه  که با دایی مالک همیشه می خونه و خیلی دوستش داره ) بدوسته ، دوستیدیم ،بدوستیم (اصطلاح بین خودش و دایی اصغر که معمولا انگشتاشونو بهم گره میزنند و *کیشدیله *و یا *پیشده گورو *میگند !) اردک و فیل و خرگوش و مورچه خوار (دوستای مشترکشون با دایی اصغر که هر وقت دایی خونه ماست پیداشون میشند چون که حاصل هنر نمایی دایی با انگشتاش هستند و نازنین واقعا عاشق اونهاست )  اسم عروسکهاش یا به قول خودش دختراش ! : باران ، ریمانا ، ریدارا ، علیک السلام ! (بعد از اینکه تو مهدشون بمناسبت میلاد امام رضا جشن گرفتند این اسم رو برای ...
23 دی 1392