نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

نازنین زهرا

نازنین گل من

روز جمعه گذشته یعنی ٦ اردیبهشت ٩٢ دخترم دچار استفراغ شد و با وجود اینکه بردیمش اورژانس بیمارستان و آمپول ب٦ بهش تزریق کردند بازهم بالا آوردنش ادامه داشت شب خیلی بدی بود من و باباش تاصبح بیداربودیم و مواظبش تا تب نکنه و بالا نیاره صبح که شد بردیمش پیش متخصص اطفال و آقای دکتر هم تشخیص دادند که باید بستریش بکنیم چون که دیروز به دارو جواب نداده و آب بدن بچه هم کم شده !خیلی خیلی وضع بدی داشتیم خلاصه بعد از کلی دنبال کارای بستری رفتن باباش ،بردیمش بخش اطفال و دختر نازنینم موقع زدن آمپول سرم تو دستش انقدر گریه کرد و مامانی مامانی گفت که دلم از جا کنده میشد وکلی گریه کردم  واون چند دقیقه ای که بیرون در منتظر بودم بدترین لحظات عمرم بود ...
10 ارديبهشت 1392

وجود نازنین

 بوی بهار می شنوم از صدای تو نازکتر از گل است گل ِ گونه های تو ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو ای صورت تو آیه و آیینه خدا حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر آورده ام که فرش کنم زیر پای تو رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود ای پاره ی دلم، که بریزم به پای تو امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من فردا عصای خستگی ام شانه های تو در خاک هم دلم به هوای تو می تپد چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو همبازیان خواب تو خیل فرشتگان آواز آسمانیشان لای لای تو بگذار با تو عالم خود را عوض کنم: یک لحظه تو به جای من و م...
4 ارديبهشت 1392

عکسهای نازنازی

اینهم چند تا عکس از دخترم دخترم! با تو سخن میگویم گوش كن، با تو سخن میگویم : زندگی در نگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر ـ شاخه پر گل این گلزاری من در اندام تو یك خرمن گل می بینم گل گیسو ـ گل لبها ـ گل لبخند شباب من به چشمان تو گلهای فراوان دیدم گل تقوا ـ گل عفت ـ گل صد رنگ امید گل فردای بزرگ گل دنیای سپید *** میخرامی و تو را مینگرم چشم تو آینه روشن دنیای منست تو همان خرد نهالی كه چنین بالیدی راست، چون شاخه سر سبز و برومند شدی همچو پر غنچه درختی، همه لبخند شدی دیده بگشای و در اندیشه گلچینان باش همه گلچین گل امروزند ...
31 فروردين 1392

از شیر گرفتن و از پوشاک گرفتن نازنین زهرا

دخترم فکر می کردم که اصلا نتونم تو  رو از شیر بگیرم چون خیلی خیلی وابسته بودی ولی شکر خدا از ماه رمضان 91 زمانی که هنوز حدوداٌ 2 ماه مونده بود که دو سالت و تموم بشه  شروع کردم به کم کردن دفعات شیردادن بهت و روزها دیگه بهت شیرندادم و کم کم شبها رو بعد از یه ماه حذف کردم و شکر خدا بدون هیچ ناراحتی از شیر گرفته شدی  عزیزم این روزها هم همه فکر و ذکرم از پوشاک گرفتنت بود بعد ازاینکه از مرخصی عید برگشتیم ومن سرکاررفتم ،تو رو پیش بابایی گذاشتم که به محل کارم زنگ زدی و گفتی مامانی من خودم دستشویی رفتم برام جایزه می گیری ؟ کلی تعجب کردم وذوقزده شدم و رفتم برات یه مداد عروسک دار خریدم با پاستیل و کلوچه و تو هم حسابی کیف کردی...
29 فروردين 1392

بدون عنوان

نازنین خانم من دیگه برای خودش حسابی خانم خانما شده ! دیگه الان قشنگ حرف میزنه برای خودش شعر میخونه . . تاب تاب عباسی ....اتل متل توتوله .....یه توپ دارم قلقلیه .....پاییزه و پاییزه برگ درخت میریزه ......توپولویم توپولو.....قورقور قورباغه.....البته همشون ویه جورایی دست و پاشکسته به زبون خودش میخونه ! خوشکل خانمی ما خیلی شیطون شده هر خراب کاری که میکنه یا میندازه گردن بابا یا نی نی عروسکه ! نازنازی مامان ،این روزها حسابی بلبل زبان شدی گلم گاهی وقتها از حرفهایی که میزنی تعجب میکنم مامان پاشو دیگه ...یا وقتی موش و گربه رو نگاه میکنی هی داد میزنی : ولش کن دیگه ،نکن دیگه .....بعضی وقتها هم نی نی عروسکه رو میذاری رو پاهات و درست همون حرفهایی ...
10 مرداد 1391

بدون عنوان

دخترم تازگیا میتونه جملات کوتاه دوکلمه ای ساده رو بیان بکنه ، دقیقا اولین جمله دو کلمه ای ساده اش رو روز ٢٨ اردیبهشت گفت : (مامانی بیا )و از اون موقع مرتب جملات ساده رو میگه و تکرار میکنه و جدیداً هم ورد زبونش این جمله شده : عزیزم بیا . ...
21 خرداد 1391