نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

نازنین زهرا

شعرهای نازی

شعرهایی که نازنین تو مهد امسال یاد گرفته :   یک خانه داریم مانند گلدان               گلهای خانه بابا و مامان من دوست دارم پروانه باشم             فرزند خوب این خانه باشم دایم بگردم اینجا و آنجا                     دور و بر ان گلهای زیبا   من یک کتاب دارم              پر از گل و ستاره &nb...
22 آذر 1392

ببینیم کی پرنده میشه ؟!

یکی از ترفندهای من برای واداشتن نازنین زهرا به انجام بعضی از کارهایی که نمی خواد انجامشون بده اینه که بهش میگم :بزار ببینیم کی برنده میشه ؟ زودتر (مثلا )بره دستشویی ؟صبر کن ،صبر کن ،بزار ببینیم ...!  و نازنین بلافاصله با عجله میدوه طرف دستشویی و داد میزنه :الان من پرنده میشم  صبر کن صبرکن ... و من کمی منتظر می مونم وبعد میرم طرفش و بهش میگم : وای نمی خوام  چرا همش نازی برنده میشه ؟   و نازنین با غرور تمام به خودش می نازه  و منم به این ترتیب به هدفم می رسم  حالا دیگه کارمون هر روز این شده که ببینیم کی پرنده میشه؟ و میکروبها چی میگند؟!  که در خیلی از مواقع به دردم میخوره مخصوصا مواقعی که میرسیم دم در خ...
21 آذر 1392

مهد کودک ستارگان

دخترم هفت ماهش که تموم شد گذاشتمش مهد کودک ستارگان  سخت ترین لحظات زندگیم اولین روزی بود که طفلکم را توی مهد سپردمش به خانم کهنسال و با تمام اندوهم رفتم به محل کارم  خانم کهنسال معاون مهد نازیه و فوق العاده خانم مهربونی هستند  اون روز از ساعت ٧ تا ١٢ شاید ١٠ باری بهشون زنگ زدم ! آخه خیلی نگران بودم  خیلی سخته بچه ای که برای داشتنش خیلی سختی کشیده باشی رو از خودت بتونی دورش کنی !  خلاصه با همه دلواپسی هاش اون روز کاری من تموم شد ودخترم رو از مهد تحویل گرفتم  مربیهای دوره شیرخوارگی نازنین زهرا  به قول خودش خاله مهناز و عمه زری بودند  که البته هنوزم تو مهدند و نازنین اونا رو می بینه  هردوتاشو...
18 آذر 1392

دخترم ....

  دخترم دردانه ی زیبایم عزیز تر از جانم پاره ی تنم دوستت دارم ...  صدای دلنوازت را نگاههای معصومانه ات را شیطنت های کودکانه ات را اشک های بی کینه ات را دل پاک و مهربانت را   همه را دوست دارم می دانی... تو مژدگانی همه ی مهربانی های عالمی تو بهترین همدم و مونس و  با محبت ترین پرستار عالمی تو ارزنده ترین هدیه ی خدا بر روی زمینی و در یک کلام تو رحمت کاملی تو را با همه ی وجود دوست می دارم دخترم همیشه  خوب باش و خوب بمان   ...
16 آذر 1392

مامان میکروبها چی میگن ؟!

نازنین زهرا  یه دوست خیالی داره به اسم ( می می نی ) می می نی   ( یه میمون کوچولوی شیطون ) شخصیت کتاب داستانهاییه که من از 6 ماهگی نازنین براش می خرم ، و تقریبا حضور دایمی تو خونه ما داره  !  هر وقت که نازنین کاری رو که من ازش می خوام  رو  بخواد انجام بده  سریع می می نی پیداش میشه  و نازنین فورا میگه مامان می می نی چی میگه من مثلا دستام و شستم !  منم باید بگم آفرین دخترم  می می نی میگه نازنین چطوری دستاش و شست من بلد نیستم ؟!  اونوقت دخترگلم شروع میکنه به پز دادن که من بلدم فلان کار و بکنم  و می می نی  که به حرف مامانش گوش نمی ده !  خلاصه می می نی بع...
15 آذر 1392

دختر که داشته باشی ....

  دختر که داشته باشی،  با خود تصور می کنی  پیچ و تاب شانه را در نرمی موهای طلایی اش  -وقتی کمی بلند تر شوند-  و کیف عالم را می بری  از انعکاس تصویر خرگوشی بستن شان  دختر که داشته باشی،  خیال می کشاندت به بعد از ظهر گرم روز تابستانی  که گوشواره های میوه ای از گیلاس های به هم چسبیده  به گوش انداخته اید  -همان هایی که هر که بیاویزدشان از شادی لبریز می شود  و خنده ی از ته دل امانش را می برد-  دختر که داشته باشی  انتظار روزی را می کشی که با هم  بنشینید در حیاط خانه مادربزرگ  و گل های یاس سفید و زرد به رشته درآمده  گرانبهاترین ...
15 آذر 1392

سوالات نازنین زهرا

نازنینم این روزها کنجکاو شده ،دخترم دیگه بزرگ شده و مدام در حال سوال پرسیدنه  بعضی وقتها واقعا می مونم چی بهش جواب بدم که بتونه بفهمه    نازنین : مامان کی ما رو درست کرده ؟ من : خدا جون . نازنین : با چی ؟         من :  خدا جون به فرشته  مهربون   گفت برام یه ذره خاک بیار ، گل درست کنم ، می خوام گل بازی کنم  فرشته مهربون هم براش آورد ، اونوقت خدا جون هم دو تا آدم خوشکل درست کرد  بعد هم بهشون نی نی های زیادی داد و کم کم همه ما رو هم بدنیا اورد    نازنین : مامان چرا هی شب میشه هی روز میشه ؟ من :   برای اینکه ما بازی کنی...
11 آذر 1392

شعر خوندن نازی

  دخترم الان مشغول خواندن یک شعر هست که امروز تو مهد بهش یاد دادند : یک خانه داریم مانند گلدان گلهای خانه بابا و مامان من دوست دارم پروانه باشم فرزند خوب این خانه باشم دائم بگردم اینجا و آنجا دور و بر آن گلهای زیبا چند وقت پیش حدود یک ماه پیش تا حالا نازنین زهرا خانم ما همه اش این شعر و میخونه که به نظرم از برنامه های تلوزیون یاد گرفته  ویه قسمتی داره که ما سر ازش در نیاوردیم که بالاخره چیه  دخترم همه اش با خودش تکرار میکنه : بچه ها سلام  همه تون خوبید ...................... بله دماغا چاقه ................................................بله لبا خندونه ..............................................
9 آبان 1392